»» نسیم
نسیمی آرام شاخه های درختان را تکان میدهد.جیرجیرکها به صدا در آمده اند.حیات به خوابی عمیق فرو رفته است و من میان اینها ایستاده ام و آسمان را که داغدار است و جامه ی سیاه بر تن کرده را نظاره میکنم.
بوی مرگ میاید.بوی خزان.گویی دنیا به آخر رسیده.همه دارند خود را آماده میکنند.چمدانهای خود را می آورند و لباسهای سفید یکدستشان را در آن میگذارند.
نمیدانم چرا پایه های چراغ برق کهکشان راه شیری دانه دانه خاموش میشود و گویی جای آن جاده ی طلا کوب شده فقط خاک فرا گرفته خاک
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد و سحر ( شنبه 86/7/28 :: ساعت 8:23 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ
جاودانگی[عناوین آرشیوشده]
>> بازدید امروز:
68
>> بازدید دیروز:
6
>> مجموع بازدیدها:
70762